جدول جو
جدول جو

معنی می زدن - جستجوی لغت در جدول جو

می زدن
(صَ شُ دَ)
شراب خوردن. می خواری کردن. باده خوردن:
با عشق محرمیم چه خیزد ز دست عقل
خود کیست شحنه چون می با پادشا زنیم.
قاآنی.
ما خیمه به صحرای میامی زده ایم
با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم.
(منسوب به ملک الشعراء بهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هی زدن
تصویر هی زدن
نهیب زدن، با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می زده
تصویر می زده
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد، شراب زده، برای مثال می زدگانیم ما در دل ما غم بود / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود (منوچهری - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی زدن
تصویر پی زدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. (منتهی الارب). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی: این یابو پی میزند، یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد، تپق زدن اسب و غیره، پی بریدن. (آنندراج). سب ّ. سبیبی. (منتهی الارب) :
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
سعدی.
ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی
چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، عصب بستن. (آنندراج) :
میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. (فرهنگ نظام) ، قدم زدن. (آنندراج) :
بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
زلالی خونساری (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در تداول مردم بازار، نرخ تعیین کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به فی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مک زدن
تصویر مک زدن
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میک زدن
تصویر میک زدن
مکیدن مک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بسبب بسیار نوشیدن شراب بد حال گردد و میل بچیزی نداشته باشد جمع می زدگان: می زدگانیم ما در دل ما غم بود چاره کژدم زده کشته کژدم بود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچ زدن
تصویر مچ زدن
در وقت وزن کردن با مچ یک طرف ترازو را بنفع خود سنگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو زدن
تصویر مو زدن
اختلاف بسیار جزیی داشتن (در جمله منفی استعمال شود) : (صورتش با صورت مادرش مو نمیزند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
للظّفر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
Nail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
clouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
کیل ٹھوکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
釘を打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
לדפוק מסמר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
ตอกตะปู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
못을 박다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
kuchora
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
inchiodare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
çivilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
memaku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
পেরেক পুঁতানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
कील ठोकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
clavar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
spijkeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
забивати цвях
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
забивать гвоздь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
wbijać gwóźdź
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
pregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
nageln
دیکشنری فارسی به آلمانی